سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوید گل مامان و بابا

امروز نوید با بابایی رفته بود چشم پزشک چون 4سالش تموم شده بود قرار بود چشمهای اونو معاینه

کنند (سنجش بینایی)برای اولین بار بود به مطب چشم پزشک می رفت از قبلش من با نوید کار کرده بودم

که یادبگیره و اونجا اذیت نکنه.همین الان هم نشسته جفتم و همش می گه بنویس که دکتر یه عینک

گذاشته رو چشم و علامت ها را ازم پرسیده منم همه را درست جواب دادم خیلی خوشحال بود که درست

جواب داده بعد چشماشو معاینه کرده و خدا را شکر هیچ مشکلی نداشتن دکتر یه کارت بهش میده .

نوید همش می گفت مامان این کارتو بردار وقتی رفتم مدرسه باید نشون خانم معلم بدم

تا اسم منو بنویسه وگرنه اسم منو مدرسه نمی نویسن منم بهش گفتم چشم پسرم برات

برش می دارم عجیب خیلی به مدرسه و درس علاقه نشون میده به بابای میگم خدا کنه

بزرگ بشه بازم به درس و کلاس اهمیت بده انشالله       مواظب خودتونو گلهای زندگیتون باشید بای


نوشته شده در شنبه 87/2/14ساعت 12:24 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

دیشب تولد بابای نوید بود یه تولد کوچولو و خانوادگی واسش گرفتیم

ولی نوید همش می گفت این تولد منه مگه بابای ها هم میشه تولد بگیرن

تولد فقط واس بچه هاس نه بابایی ها واقعا راست میگفت حرف راستو باید

از بچه شنید ولی ...........بعد یه چند تا کادو هم گیرش امد ولی خدایش

بد نبود بازم خودش یه تنوع بود دور هم بودیمو کلی خندیدیم ولی نوید

همش می گفت پس تولد منو کی می گیرین بهش گفت پس چند وقت

که تولد تو بود اونم می گفت دوباره باید بگیریش تولدمو منم بهش گفتم مگه

تو چند بار به دنیا امدی که دوباره می خوای تولد بگیری گفت :سه بار بعد

همه بهش خندیدیم گفتمش باشه دوباره تولد تو را هم می گیریم

از اینجا تولد بابای را بهش تبریک می گیم

                                  

تولدت مبارک

گالری عکس عاشقانه  گالری عک?

اینم یه عکس خوشکل واس بابای

 


نوشته شده در دوشنبه 87/2/2ساعت 6:23 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام عید همگی مبارک اشالله ایام عید بهتون خوش گذشته باشه

عکسای نوید از اول عید تا 13بدر

امیدوارم خوشتون بیاد

سیزده بدراهواز بودیم با عمه جان و بچه ها رفتم بیرون زیر درختی نشستیم
خیلی خوش گذشت

نوشته شده در شنبه 87/1/17ساعت 6:52 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام به دوستان خوب و مهربون اشالله حالتون خوب باشه و سال نو را پیشاپیش به همه شما تبریک می گم و سال خوب و خوشی داشته باشید وتعطیلات عید بهتون خوش بگذره

من و نوید و بابای یه سفر سه روزه داشتیم حالا براتو تعریف می کنم کجاها رفتیم و چقدر بهمون خوش گذشت

جای همه شما خالی بود

با خاله های نوید قرار شد به خونه دایی جان بریم نوید هم که خیلی خوشحال بود لحظه شماری می کرد

و همش می گفت مامان کی میریم خونه دایی جان......

خلاصه اون روزی که قرار بود بریم همگی آماده شدیم و ظهری حدود ساعت 1 بعد از نهار حرکت کردیم

دو ماشین بودیم نوید اصرار داشت با روژینا باشه به خاطر همین ما با ماشین اونا رفتیم

ظهر حرکت کردیم اول به طرف اهواز رفتیم بعد تو راه همش روژینا و نوید با هم این دو وروجک تو ماشین شلوغ

بازی می کردن و من و خاله هم به اونا می گفتیم بچه ها این همه سر و صدا نکنید

وقتی به اهواز رسیدیم اونجا یه چند ساعتی موندیم تو شهر اهواز گشتیمو بعد به طرف ماهشهر حرکت کردیم

ولی خیلی جاده شلوغ بود بالاخره ساعت 6بعد از ظهر به خونه دایی جان رسیدیم

بچه ها کلی ذوق زدن وقتی همدیگه را دیدن .تا شب یه عالمه بازی کردن همش می گفتن ما خوابمون نمییاد بزارین

می خوایم بازی کنیم ولی چون خسته بودن نفهمیدیم کی خوابشون برد .

فردا صبح به طرف سر بندر حرکت کردیم تو راه همش ای دو وروجک بیرون و نشون هم دیگه می دادنو

فضولی و شلوغ بازی کردن

بعد از سربند به آبادان رفتیم اونجا خرید کردیم واس نوید لباس و اسباب بازی و .......

بعد تو پارک نشستیمو جای همگی شما خالی کلی بچه ها بازی کردن.....

سر راه دایی جان نوید مارا به شرکت پتروشیمی جای که کار می کنه برد آخه دایی جان نوید رییس شرکته

به نوید قول داده بزرگ که شد ببره پیش خودش کار کنه ......

از دور که نگاه می کردیم خیلی چراغهای زیادی روشن بودن خیلی قشنگ بود

واس خودش عظمتیه این پتروشیمی و شرکت نفت.... شب که بود مثل ستاره ها تو آسمون این چراغها می درخشیدن

نوید همش می پرسید مامان چرا این همه چراغ روشن کردن.........

خلاصه برگشتیم خونه بعداز شام یه عالمه بچه ها بازی کردن اصلا یادشون رفته بود که شبه باید بخوابن

فردا از ماهشهر حرکت کردیم به طرف اهواز .ولی بچه های دایی جان خیلی ناراحت شدن گفتن

دوست نداشتن از پیششون بریم مخصوصا مریم گلی که خیلی دوسش دارم عکسشو واستو می زارم مریم گلی

دختر دایی جان نوید.برگشتیم خونه ولی نوید همش می گفت مامان کاشکی هنوز می موندیم خیلی بهش خوش گذشته بود

بعد از این همه خستگی به یه مسافرت کوچولو نیاز داشتیم

از اینجا هم از دای جان و زندای جان و بچه های دایی جان تشکر می کنم بهشون خیلی خیلی زحمت دادیم


نوشته شده در یکشنبه 86/12/26ساعت 5:26 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

امروز هر دوتا پسر عموهای نوید امده بودن پیشمون بهنام . مهیار

نوید رفته بود حمام وقتی از حمام امد پسر عموی نوید مهیار گفت زن عمو

اجازه هست موهای نوید را درست کنم یا به قول خودش مدل بده به موهاش

گفتم باشه ولی خیلی تافت و ژل به موهاش نزنی

نوید هم که از خداش بود موهاشو به قول خودش سیخ سیخی کنه

گفت مامان آفرین بزار موهامو درست کنه منم گفتم باشه........

بعد من رفتم مشغول کارای خونه شدم وقتی برگشتم خیلی تعجب کردم....

موهای پر پشت نوید وای وای چقدر موهاش...........

خودتون قضاوت کنید وقتی عکسارو دیدید

بابای که همش می خندید و بهش می گفت مگه

برق گرفتت که موهات ایجوری شده نوید همش می گفت بابا

اینجوری مد شده سیخ سیخی باید بزنیم موهامونو اتفاقا به بابای

پیشنهاد داد می خوای موهای تورا هم اینجوری کنیم

بابای دوپا داشت دوپای دیگه قرض گرفتو گفت نه ترا خدا فرارکرد رفت بیرون........

مواظب خودتونو گلهای نازتون باشید   بای

 
 

نوشته شده در شنبه 86/12/11ساعت 8:14 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15      >

Design By : Pichak