سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوید گل مامان و بابا

 

سلام خوبین چطورین ورجکاتون خوبن؟

امروز با یه خبر امدم........ قرارتابستون به خواست خدا بریم هر سه تایمون زیارت

سوریه واس همه اتون دعا می کنم ممکنه یه مدت نیایم تو نت ولی همیشه و همه جا به یادتون

من و نوید هستیم دوستای خوب و مهربونیمون اگه من یادم بره نوید مطمینن یادش نمیره

چون همش تو خونه حرف دوستای تو نت و می زنه همش میگه مامان برو کامپیوتر را روشن

کن ببین دوستام واسم نظر دادن یا بعضی وقتا میشینه جلو کامپیوتر وخودش نظراتو می خونه

مثلا میگه برام نوشتن نوید جون خیلی خوشکلی یا بعضی وقتا میگه برام نوشتن نوید جون

افرین که به حرف مامان و بابات گوش میدی یا میگه نوشتن افرین که ........

خلاصه هرچی تو ذهنش میاد میگه واسم نوشتن.......

همتون رو دوست دارم براتون بهترینهارو آرزو می کنم

.........................

به امید خدا بر می گردیم ........ دوستای خوبم منو حلال کنین

 


نوشته شده در یکشنبه 87/4/16ساعت 7:5 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام به مادر، همون که بهشت است زیر پای او
و سلامی به اندازه ی مهر مادری به مادران مهربون  
 فرا رسیدن روز مادران ایرانی در هر کجای دنیا تبریک وشاد باش می گویم.
 )
امروز فقط مادرانه)

ای خدایی که شکوفایی نام تو بر لب ها صفا بخش دل های نا امید و بی طراوت است وسبزی یاد تو در جان ها، پرواز پرستوهای عاشق است در بیکرانه های افق بیداری و روشنایی، دست به دعا می برم واز تو می خواهم که همه ی مادران سرزمینم را در پناه خودت سالم و سرفراز داری و به ما توفیق دهی که مادر را بیشتر از هر وقت دیگری دوست بداریم و دست بوسش باشیم.

 

 

پیشاپیش روز مادر را به همه مادران این گلهای عزیز تبریک و تهنیت می گویم از اینجا هم به مادر عزیزم که در قید حیات نیست

تبریک می گویم و با حسرت و آه می گویم مادر روزت مبارک باد

 

 

تیر ماه یه مناسبت دیگه واس من و بابای نویدهست

هفت تیر سالگر عقد من و بابای شش سال گذشت

مامان جونم، بابا جونم

سالگرد عقدتون مبارک

 


 

 

 

 

 


نوشته شده در یکشنبه 87/4/2ساعت 6:34 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام.خوبین ؟ روزهای تعطیلی خیلی من و نوید و بابای حوصله امون سر میره ولی این جمعه که گذشت با خاله های نوید رفتم کنار آپ (علی کله )

خیلی خوش گذشت به نوید و امید هم خیلی خیلی خوش گذشت از اول تا آخرش تو آب شنا کردن هر چی بهشون می گفتیم بیان بیرون غذا

بخورین همش میگفتن بزار یه زره شنا کنیم بعد میایم خدا را شکر شهر ما تنها این کنار آبش خیلی با صفاس که متاسفانه امسال که بارون

نزده آبش خیلی کم شده ولی سالهای گذشته که میرفتیم کنار آب خیلی خوش می گذشت ...................

اونجا که بودیم نوید یه دوست پیدا کرد به اسم حسین هر دوتاشون تو اب یه عالمه بازی کردن سنگ های کف آب جمع می کردن همه را

مثل یه سکو درست می کردن و دوباره با هم خرابش می کردن یه چند تا عکس هم ازشون گرفتم که براتون میزارمشون

بعد از نهار هم نوید و امید کلی با بادبادک بازی کردن و هر دوتاشون مسابقه گذاشته بودن که بابادک کدومشون بیشتر میره

بالا ولی بابادک نوید گیر کرد به شاپ و نخش برید و کلی این گل پسر گریه کرد بعد بابای واسش دوباره درستش کرد

یه روز تعطیل کنار آب خیلی خوش گذشت وقتی برگشتیم نوید خیلی خسته بود براش کارتون گذاشتم رفتم به کارام برسم که

امدم دیدم خواب رفته ازبس شنا کرده بود دیگه نا نداشت ................

مواظب گلهای زندگیتون باشید بای

Cool Slideshows

نوشته شده در سه شنبه 87/3/21ساعت 5:45 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام خوبین؟خوشین!

پنج شنبه شب تولد دختر عمه نوید بود نوید از ظهر که بابایی از مغازه امد و شنید عمه هاش از اهواز

امدن به بابایی گفت منو عصری ببر خونه پدر جان آخه شب تولد بود این گل پسرم عاشق تولده

خلاصه نوید بعد از ظهر خونه پدر جان رفت تا شب وقتی بابایی از مغازه برگشت رفت دنبال نوید

ولی اون گفت نمیام میخوام بمونم بابایی بهش گفت بیا آماده شو شام بخوریم بعد دوباره میام واس تولد

ولی اون قبول نکرد به بابایی گفت لباس های منو بیارین اینجا آماده بشم

یه سفارش دیگه ام به بابای کرد این وروجک

ژل و برس و مو پیچ مو بیار می خوام موهامو درستشون کنم .......

ایول .........وقتی بابایی امد خونه من ازش پرسیدم پس نوید کجاست؟

خیلی جاش واسمون خالی بود اصلا سر سفره یه جورایی بودم

همش دلم براش تنگ شده بود انگار همه خونه را با خودش برده بود

شب که تولد شروع شد نوید و سها کلی با هم ذوق و شادی کردن.....

بعد از هر سه تاشون نوید و سها و یگانه عکس گرفتم تا به دوستای نوید

نشون بدیم وقتی آدم شادی بچه هارا میبینه کلی خوشحال و سر حال میشه

انشالله همیشه تولد و شادی باشه براتون ووووو

وقتی شب من و بابای رفتم خونه پدر جان من نوید و گرفتم بوسیدم بهش گفتم

مامانی دلت برامون تنگ نشده بود؟اونم بدون اینکه اصلا به سوال من یه زره فکر کنه

در اود و گفت نه نه نه نه ای خدا بچه بزرگ کن... ولی من بهش گفتم ما که خیلی دلمون واست

تنگ شده بود...اینم اضافه کنم شب که برگشتیم موقع خواب حدود ساعت 2بود وقتی

خواست گل پسرم بخوابه گفت مامانی منم گفتم چیه عزیزم "گفت دلم براتون تنگ شده بود"

منم بغلش کردمو بهش گفت ای جان ...قربونت بره مامان شهین

مواظب خودتون باشید بای روزو شب خوش

Cool Slideshows


نوشته شده در شنبه 87/3/11ساعت 4:31 صبح توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

حدود یک ماه پیش دوتا کبوتر داخل پشت بوم خونمون لونه کردن خیلی خوشکل و نازن

نوید خیلی دوسشون داره همیشه وقتی غذاشو می خوره آخر غذل را می بره تو پشت بوم میریزه

می گه مامان واس کبوترا که گرسنه نمونن منم بهش می گم مامان جون خوب کاری می کنی

چون اینا یه جورای به ما پناه آوردن و ثواب داره غذای که می مونه بریزم براشون تا بندازیم

تو آشغالی .چند روز پیش که من ونوید و بابای داشتیم غذا می خوردیم بهوی دیدیم کبوتر مادر

داشت به بچه هاش غذا می داد بعد من با تعجب به بابای گفتم مگه اینا بچه دارن گفت آره چند وقت

پیش دو تا تخم سفید و کوچولو گذاشته بود.حالا فکر کنم در امدن بعد نوید بهش گفت بابای ازشون

عکس بگیر می خوام بزارم تو وبلاگم دوستام ببین این دوتا جوجه کوچولورا منم حرف نوید و

تایید کردم گفتم آره راست می گه پسرم فکر خوبیه.بعد بابای رفت موبایل و برداشت ازشون

دو تا عکس گرفت خیلی نازن خیلی هم کوچولو خلاصه اون لحظه ای که مادرشون داشت

با این دوتا چوچه غذا می داد خیلی دیدنی بود واقعا من که خیلی به عظمت و قدرت خداوند

که به این صورت کبوتر مادر به بچه هاش غذا بده اون حس و احساسی که تو وجودش هست

خیلی واسم منظره جالب و تکان دهنده ای بود حیف که نمی شد از اون منظره عکس گرفت

چون کبوتر مادر فرار می کرد .از اون ورم کبوتر پدر همش می رفت و دوباره برمی گشت

مثل یه نگهبان از این خانواده خود دفاع و مواظبت می کنه خیلی برام جالب و زیبا ست

نوید ازشون عکس گرفته گفت بزار دوستام تو وبلاگ ببینن جوجه کبوترامو

 

 


نوشته شده در دوشنبه 87/2/30ساعت 1:44 صبح توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

<   <<   11   12   13   14   15      >

Design By : Pichak