سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوید گل مامان و بابا

روژینا و نوید

 

اینم یه دو تا عکس از نوید و دختر خاله اش بلاخره موفق شدم ازش عکس بگیرم نمی دونم چرا بزرگتر شده دوست نداره ازش عکس بگیرم هر وقت ازش عکس می خوام بگیرم می گه حتما باز می خوای بزاریش تو وبلاگم ..........

 


نوشته شده در یکشنبه 88/6/22ساعت 10:57 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام به دوستان خوبم نماز روز ه اتون قبول حق اشالله ما را هم دعا کنید تو این ماه عزیز

دیشب همگی واس شام خونه خاله جان بودیم جای همه شما خالی آخه یه خیزای بود اره پسر خاله نوید دانشگاه همون رشته ای که خودش دوست داشت قبول شده خلاصه شیرینی خورون بود خیلی خوش گذشت از همین جا به پسر خاله نوید میگیم دادش جون بهت تبریک میگیم انشالله در کار و زندگی موفق و پیروز باشی روز به روز شاهد پیشرفت ت درسی و کاری باشیم ........... دیشب بچه ها کلی با هم بازی و شادی کردن روژینا و امید و نوید خیلی بهشون خوش گذشت هم بازی کردن هم کلی شیرینی و کیک خوردن ایول داره کاشکی همیشه از این جشن او و شادی ها باشه .خواستم از بچه ها عکس بگیرم ولی خوب وقتی همدیگر و دور هم می بینن یه جا نمی مونن که کسی ازشو عکس بگیره از بس ورج ورجه می کنن انگاری صد ساله همدیگر و ندیدن البته این در مورد خود ما بزرگترا هم صدق می کنه از بس مشقول حرف زدن بودیم یادم رفت عکس بگیرم انشالله یه چند تا عکس خوشکل و ناز از نوید می گیرم براتون میزارم دوستون داریم التماس دعا بای


نوشته شده در پنج شنبه 88/6/12ساعت 12:18 صبح توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام بلاخره ما هم یه دوستی وبلاگی بعد 2 سال پیدا کردیم که باهاش قرار بزاریم خیلی خوشحالیم چند روز پیش یعنی شنبه 10 مرداد صبح مامان امیر عباس بهمون زنگ زد گفت که می خوایم بعدطهر قرارا بزاریم همدیگر و ببینیم اخه هم استانی هستیم ولی اونا یه جای دیگه زندگی می کنن که تقریبا 1 ساعت به شهر ما فاصله دارن .خلاصه منم خیلی خوشحال شدم گفتم باشه کجا قرارا بزاریم که مامان امیر عباس گفت :شهر بازی تو پولوها منم تا الان نوید انجا نبرده بودم، نزدیک مغازه بابای نوید بود.عصری ساعت 6نیم قرارا بود همدیگرو ببینیم .ساعت 5 نوید رفت مغازه بابای منم بهش گفت میام دنبالت که بریم شهر بازی اونجا امیر عباس و ببینیم .ساعت 6 اماده شدم رفتم مغازه بابای دنبال نوید بعد رفتیم شهر بازی ،خیلی خوش گذشت برای اولین باربا یه دوست وبلاگی قرارا گذاشته بودم .نوید امیر عباس کلی بازی کردن .آخر سر که خواستیم خدا حافظی کینم مامان امیر عباس یه کادو خوشکل به نوید داد که جا داره ازانجا ازشون تشکر کنم دست شما درد نکنه خانومی ،شب نوید همش می گفت مامان دوباره بریم شهر بازی به امیر عباس م بگیم بیان منم بهش قول دادم دفعه دیگه که امدن دعوتشون کنیم بیان خونه امون.اینم آدرس وبلاگ امیر عباس گل http://lovelyamirabbas.blogfa.com/


نوشته شده در یکشنبه 88/5/18ساعت 2:11 صبح توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام خدمت دوستان مهربون و خوبم خیلی دلم براتون تنگ شده بود ولی خیلی سرم شلوغ شده آخه بعد از عید دوباره شروع کردم به خیاطی کردن یه جورای دوباره خیاطی را راه انداختم برام دعا کنید یه جای گیرم بیاد تا کامل کارگاه خیاطی را دایر کنم .......خیلی وقته در مورد این گل پسرم واستون نحرفیدم چند روز پیش سر سفره بابای یه پیشنهاد بهم داد گفت می خوام اسمتو بنویسم رانندگی البته یه زره خودم بلدم ولی هنوز گواهی نامه ندارم یه خرده می ترسم قرار شده آقای پدر بره بپرسه بعد اسمم بنویسه برم تعلیم اگه خدا خواست گواهی نامه را شاید گرفتیم البته اگه این کارا بزارن . قبلانا یه چند بار با بابای نوید رفته بودم تمرین کنم، نوید عقب نشسته بود تو یه پیچ که می خواستم بپیچم خیلی سرعت داشتم کلا خیلی تند می رم هنوز کاملا کنترل ترمز، کلاج و گازو نمی تونم درست کنترلشون کنم. از بس تند رفته بودم نوید به کله افتاد عقب ماشین همش داد میزد بابای بابای منم به بابای گفتم بابا بلندش کن از پشت بچه افتاده بعد بابای هم بلندش کرد رو صندلی نشوندش ولی کلی خندیدیم نوید گفت: مامان نمی خواد تو یاد بگیری بده بابای ببرمون بهتره تو هیچی بلد نیستی .........الانم تا شنیده که بابای می خود اسمو بنویسه بهش میگه نمی خواد مامانی خیلی تند میره اسمشو ننویس چیزی یاد نمی گیره بعد بابای بهش گفت نه باید یاد بگیره که هر وقت من خسته بودم بشینه پشت فرمون مامانی رانندگی کنه بر گشته به بابای می گه هر وقت یاد گرفت باید مارا اهواز ببره تا ببینیم بلده یا نه اگه بلد بود یه جایزه خوبی براش می خریم خلاصه پدر و پسر نقشه کشیدن تا منو سر به نیس کنن با اهواز بردنشون از حالا دل تو دلم نیست وای فکر کنم از خیرش بگذرم بهتره برام دعا کنید.....دوستون داریم خیلی زیاد دخملا و پسرای کوچولوتونو خشملای مامانی را از دور می بوسیم مواظبشون باشید بای


نوشته شده در پنج شنبه 88/5/8ساعت 4:52 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

 

پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون
با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون
هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها
هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا

روزت مبارک بابای گلم خیلی دوست دارم

 

 


نوشته شده در یکشنبه 88/4/14ساعت 6:11 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |


Design By : Pichak