سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوید گل مامان و بابا

 

جدیدا یاد گرفته دکمه های لباسشو خودش می بنده امروزکه خواست با باباش بره بیرون بهش گفتم مامانی بیا دکمه های پیراهنت و ببندم گفت خودم بلدم می خوام خودم ببندمشو.

بعد برام تعریف کرد دیروز خونه پدر جان که بودم .

از دستشویی که امدم عمه گفت بیا دکمه شلوارت و ببندم من بهش گفتم خودم بلدم عمه بهم گفت آفرین پسر خوب که بلدی دکمه های لباستو خودت ببندی

وقتی این و نوید تعریف کرد برام منم برگشتم بهش گفتم باید به عمه می گفتی مامانی یادم داده

هنوز حرفم کامل تموم نشده بود که نوید برگشتو گفت : نه من خودم یاد گرفتم ....همش دوست داره هر چی رو خودش یاد بگیره

خیلی دوست داره آدم بزرگی خودش و نشون بده به طوری که بدش می یاد بهش بگن کوچولو....هر کس بهش بگه کوچولو بر می گرده و می گه کوچولو خودتی.........

همیشه دوست داره کارای را بکنه که به بزرگترا ربط داره ..

یه روز ازم پرسید مامان اگه من بزرگ بشم تو با بابایی کوچیک میشین .خندیدم به حرفش

با خودم فکر کردم واقعا بچگی عالم خودش داره .بعضی وقتا با خودم می گم کاشکی هیچوقت

بزرگ نمی شدم خیلی دوران خوب و شیرینی هستش .

نمی دونستم چی بگم .گفتم نه مامانی من و بابای پیر میشیم .


نوشته شده در پنج شنبه 86/10/20ساعت 11:19 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

عید قربان و عید غدیر را به همه شما دوستان تبریک و تهنیت می گم امید وارم همیشه شاد و سبز باشید این یک هفته عید همش گرفتار عروسی و جشن و تولد بودیم به خاطر همین به وب سر نزدم ولی در عوض با خبرای خوش امدم این روزا همش جشن عروسی و تولد .....داشتیم و بیشتر وقتها بیرون بودیم اشالله همه تو جشن و عروسی ها ولی خدایش دلم واس همه شما تنگ شده بود ........

حالا یه خبر خوش 17دی جشن تولد نوید جون ولی ما یه چند روزی جشن تولد و زودتر گرفتیم

7دی جمعه تولد نوید بود به خاطر تعطیلی عید و به خاطر عمه هاش که بتونن تو جشن باشن ......

جای همه شما خالی بود .کاشکی می شد همه دوستای نوید تو جشن تولدش دعوت کنم ....

صبح جمعه از خواب بیدار شد نوید بعد از صبحانه بابای اون به حمام برد بعد از اون با هم نهار خوردیم بعد چون اینجا خونه خودمون کوچیک بود تولد نوید و خونه پدر جان گرفتیم تا اونجا همه دور هم باشیم ساعت 7 بعداز ظهر من و بابای و نوید رفتیم قنادی کیک تولد و که از قبل سفارش داده بودیم و گرفتیم ...........

بابای از قبل رفته بود خونه پدر جان اونجارو تزیین کرده بود بابادکنک و گل و ............

کیک اوردم گذاشتم رو میز و شمع 4سالگی را روشن کردیم بعد نوید فوت کرد و همه واسش دست و هورا زدیم پسرم خیلی ذوق کرده بود .

وگفت مامان دوباره می خوام شمع و فوت کنم منم روشن کردم دوباره فوت کرد خلاصه 4 بار 5بار شمع و روشن کردم و نوید فوت می کرد .

گل پسرم خوشش امده بود فکر کرده بود تا اخر جشن باید شمع فوت کنه .همش می گفت دوست دارم شمع فوت کنم

بعد نوبت کادوهاشد وقتی چشمش به اون همه اسبابازی افتاد فوت کردن شمع یادش رفت ............

من و بابای یه ماشین بزرگ کنترل دار بهش دادیم تفنگ دوتا ماشین و اتوبوس و خرس بزرگی و خرس کوچولو................

از خوشحالی نمی دونست با کدوم بازی کنه .

وقتی می خواستیم بیام خونه نوید گفت کاشکی تولدم تموم نمی شد خیلی خوش گذشت ...

گفتم بازم خدارو شکر که نگفت تا صبح تو شمع روشن کن من خاموش کنم

اینم عکس دختر عمو ی نوید سها و اون کوچولوتری دختر عمه نوید یگانه

My new Bling

>


نوشته شده در یکشنبه 86/10/9ساعت 12:39 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |


Design By : Pichak