سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نوید گل مامان و بابا

سلام.خوبین ؟ روزهای تعطیلی خیلی من و نوید و بابای حوصله امون سر میره ولی این جمعه که گذشت با خاله های نوید رفتم کنار آپ (علی کله )

خیلی خوش گذشت به نوید و امید هم خیلی خیلی خوش گذشت از اول تا آخرش تو آب شنا کردن هر چی بهشون می گفتیم بیان بیرون غذا

بخورین همش میگفتن بزار یه زره شنا کنیم بعد میایم خدا را شکر شهر ما تنها این کنار آبش خیلی با صفاس که متاسفانه امسال که بارون

نزده آبش خیلی کم شده ولی سالهای گذشته که میرفتیم کنار آب خیلی خوش می گذشت ...................

اونجا که بودیم نوید یه دوست پیدا کرد به اسم حسین هر دوتاشون تو اب یه عالمه بازی کردن سنگ های کف آب جمع می کردن همه را

مثل یه سکو درست می کردن و دوباره با هم خرابش می کردن یه چند تا عکس هم ازشون گرفتم که براتون میزارمشون

بعد از نهار هم نوید و امید کلی با بادبادک بازی کردن و هر دوتاشون مسابقه گذاشته بودن که بابادک کدومشون بیشتر میره

بالا ولی بابادک نوید گیر کرد به شاپ و نخش برید و کلی این گل پسر گریه کرد بعد بابای واسش دوباره درستش کرد

یه روز تعطیل کنار آب خیلی خوش گذشت وقتی برگشتیم نوید خیلی خسته بود براش کارتون گذاشتم رفتم به کارام برسم که

امدم دیدم خواب رفته ازبس شنا کرده بود دیگه نا نداشت ................

مواظب گلهای زندگیتون باشید بای

Cool Slideshows

نوشته شده در سه شنبه 87/3/21ساعت 5:45 عصر توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |

سلام خوبین؟خوشین!

پنج شنبه شب تولد دختر عمه نوید بود نوید از ظهر که بابایی از مغازه امد و شنید عمه هاش از اهواز

امدن به بابایی گفت منو عصری ببر خونه پدر جان آخه شب تولد بود این گل پسرم عاشق تولده

خلاصه نوید بعد از ظهر خونه پدر جان رفت تا شب وقتی بابایی از مغازه برگشت رفت دنبال نوید

ولی اون گفت نمیام میخوام بمونم بابایی بهش گفت بیا آماده شو شام بخوریم بعد دوباره میام واس تولد

ولی اون قبول نکرد به بابایی گفت لباس های منو بیارین اینجا آماده بشم

یه سفارش دیگه ام به بابای کرد این وروجک

ژل و برس و مو پیچ مو بیار می خوام موهامو درستشون کنم .......

ایول .........وقتی بابایی امد خونه من ازش پرسیدم پس نوید کجاست؟

خیلی جاش واسمون خالی بود اصلا سر سفره یه جورایی بودم

همش دلم براش تنگ شده بود انگار همه خونه را با خودش برده بود

شب که تولد شروع شد نوید و سها کلی با هم ذوق و شادی کردن.....

بعد از هر سه تاشون نوید و سها و یگانه عکس گرفتم تا به دوستای نوید

نشون بدیم وقتی آدم شادی بچه هارا میبینه کلی خوشحال و سر حال میشه

انشالله همیشه تولد و شادی باشه براتون ووووو

وقتی شب من و بابای رفتم خونه پدر جان من نوید و گرفتم بوسیدم بهش گفتم

مامانی دلت برامون تنگ نشده بود؟اونم بدون اینکه اصلا به سوال من یه زره فکر کنه

در اود و گفت نه نه نه نه ای خدا بچه بزرگ کن... ولی من بهش گفتم ما که خیلی دلمون واست

تنگ شده بود...اینم اضافه کنم شب که برگشتیم موقع خواب حدود ساعت 2بود وقتی

خواست گل پسرم بخوابه گفت مامانی منم گفتم چیه عزیزم "گفت دلم براتون تنگ شده بود"

منم بغلش کردمو بهش گفت ای جان ...قربونت بره مامان شهین

مواظب خودتون باشید بای روزو شب خوش

Cool Slideshows


نوشته شده در شنبه 87/3/11ساعت 4:31 صبح توسط مامان شهین مامان شهین نظرات ( ) |


Design By : Pichak